خلاصه کتاب:
ایلی بی دل دانشجوی ارشد حقوق دختر و دستیار حمید بی دل وکیل متبحر پایه یک دادگستری است. داستان از جای آغاز میشه که ایلی برای نجات پسر خاله اش مجبور به همراهی برادر زن دایی خود رامتین میشود. هوای دلبستگی سرنوشت ادم هایی است که به جای درک و حل مشکلات آن ها را انکار میکنند… هوای دلبستگی دارای فضای کاملا خانوادگی و عاشقانه است…
خلاصه کتاب:
تکین دختری آزاد و مستقلی که بعد از ازدواج پدرش ناخودآگاه درگیر رابطه ای پنهانی و عشقی ممنوعه و داغ میشه… عشقی که برملا شدنش میتونه رسوایی بزرگی برای اونو و خانواده اش در پی داشته باشه اما…
خلاصه کتاب:
وقتی دیدم که دارم فرار میکنم اینو برش داشتم. حال تو نیویورک بودم و سعی داشتم زندگیم رو پس بگیرم. با وجود اینکه ردیاب توی پام بود کرو دنبالم نیومد. اون حتی بهم زنگ نزد من به اون عمق احساساتم رو گفتم، اما بیرحمانه اونارو رد کرد. شاید منو فراموش کرده… یک روز، به آپارتمانم قدم گذاشتم. و کپه ای از دکمه ها رو دیدم که روی پیشخوان قرار داره. من هیچ وقت اونارو اینجا نذاشته بودم و فقط یک توضیح برای حضور اونا وجود داشت. شاید کرو منو فراموش نکرده باشه…
خلاصه کتاب:
حتی با وجود عرق روی پیشونیش و نفس های منقطعش، به نظر مریض نمی رسید. پوستش مثل سابق اون طراوت و سرخی هلو مانند رو نداشت، و چشم هاش نمی درخشیدن، ولی هنوز زیبا بود. زیباترین زنی که من همیشه می دیدم. دستش سنگین و بی حال روی تخت افتاد و انگشت هاش در هم پیچیدند. چشم هام روی ناخن های زرد شکننده اش کشیده شد و بالا تر تا بازوی لاغرش، تا شونه ی استخونیش، و سرانجام به چشم هاش رسید.داشت به من نگاه میکرد، پلک هاش به قدر دو شکاف باریک باز بودن..
خلاصه کتاب:
عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا خود آسمون هفتم دنبالش میرفتم! حالا تو چنگمه… باید تاوان خیانتش رو پس بده! باید خودش شعله های عشقی رو که تو تنم انداخته خاموش کنه! خودش باید جنون و عشقم رو در من نابود کنه! خودش باید خلاصم کنه! اون یه قاتلِ… یه جانی… اون لعنتی دلمو کشته!
خلاصه کتاب:
نگاه بین باغ می چرخانم، چه قرارهایی که توی این باغ نگذاشته بودیم. درخت های تنومند گردوی انتهای باغ و اطراف انباری شاهد عشق کودکی مان بودند. چه حرف های عاشقانه که از ما نشنیده بودند. تهش اگر این باشد که خیلی تلخ است. نهالی را با هزار امید بکاری… با عشق آبش بدهی و از نور وجودت بتابانی، دست آخر وقت ثمره دادنش که رسید از ریشه بکنیش و بگویی تو را اشتباهی کاشته ام. هر دو بد کردیم. پندارم… من و تو باغبان های خوبی نبودیم.
خلاصه کتاب:
آرا دختری زیبا و مهربان که از بچگی عاشق کیان مغروره. کیانی که به جای دیدن عشق آرا، فقط یک نقشه داره و اونم گرفتن انتقام خون پدر و برادرش از پدر آرا و چه بهتر اینکه طعمه زیبایی مثل آرا سر راهش قرار گرفته است…
خلاصه کتاب:
کیان محتشم مردِ جذابى که با کینه اى که به دل داره براى انتقام واردِ بازى اى میشه و آرا دختر ساده و مظلوم داستان و هم واردِ بازى خطرناکش می کنه، در این بازى رازهاى براش برملا میشه و عاشق میشه و حالا باید دید آرا داستان ما چیکار می کنه...
خلاصه کتاب:
دختر قصه کافه داره و خیلی شیطون و شاده. پسر داستان اما خیلی جدی و مذهبیه! این دختر، پسره رو به زور سوار موتور میکنه، میبرتش برف بازی، کله پاچه به خوردش میده، مجبورش میکنه نصف شبی از دیوار بالا بره.. دست تقدیر باعث میشه این دوتا آدم که هیچ شباهتی به هم ندارن، با هم رو به رو بشن و … داستان آقا سید و این دخترک شیطونمون به کجا ختم میشه؟! چی میشه که این پسرِ مذهبی عاشق این دختر میشه؟
خلاصه کتاب:
هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت، رامین یک مرد عاشق و آراز یک زخم خورده...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اتلانتیس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.