خلاصه کتاب:
شاید این تلنگر واجب بود، شاید باید بیشتر اطرافمو می دیدم، با چشم باز. شایدم این اتفاق به خاطر شروع بدمون بود. شروعی که با دادگاه و بیمارستان و دعوا شروع شد. بد شروع کردیم. کاش خوب تمومش کنیم. دلواپسم، به خاطر مردی که روزی آینده امو تباه کرد. شایدم خودم مقصر بودم، غرور زیاد و لج بازی بیش از حد... شایدم تقدیرم این بوده و من زیادی منفی بین هستم. اگر با لجبازی روزمونو شب نمی کردیم، این آینده ی سیاه تقدیرم نبود. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم بده، فقط یه فرصت…
خلاصه کتاب:
آرام آرام قدم بر داشت و وارد حیاط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بیاید و کیفی که توانایی حملش را نداشت بگیرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بی خیال قدم بیرون گذاشت. کلید برق را زد تا آن جسم در همی که آرام جلو می امد را ببیند .با دیدنش در آن هیبت، مات بر جای ماند و چشم گشاد کرد . باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هایی سنگین خواهرش باشد. بی اختیار دست بر دهان گذاشت و با ناباوری نامش را زمزمه کرد. پروا از حرکت ایستاد و ملتمس نگاهش کرد شاید بهت را کنار گذاشته به کمکش بشتابد. گویی نگاهش به خوبی سخن گفت که آوا…
خلاصه کتاب:
داستان زندگی پسر جوونیه که برخلاف میلش و با وجود اینکه عشق زن دیگه ای رو تو قلبش داره طبق عقاید خانوادش مجبور به ازدواج با زنی میشه که زمانی براش فقط یک اسم و یدک می کشیده…
رمان نبض یک مرد
خیره شدم به سیگار توی دستم به آرامی بین لب هایم گذاشتم و آتیشش زدم فندک را به مرد فروشنده برگرداندم و از مغازه بیرون زدم. راه افتادم سمت هتل… باران گفت پدر بودن بهت میاد… راست می گفت پدر بودن شیرین بود… ساوان به اندازه فرزند خودم با ارزش بود… ساوان بچهی مهدی نبود… ساوان مال من بود… من بودم که از پرستار تحویلش گرفتم. من بودم که نگاهم را دوختم به صورتش و او چشم گشود! راه افتادم پاهایم را دنبال خود می کشیدم…! باید قبول می کردم باران
رفته است و من هستم… من هستم و ساوان…. من هستم و شکوفه! شکوفه ای که تمام زن بودنش در برده بودن
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دختریه که علی رقم زندگی خوبی که داره برای ادامه تحصیل میره تهران، که درگیر یه بیماری سخت میشه… و واسه کار میره تو یه شرکت... و اتفاقاتی که این وسط می افته و آینده اش رو تغییر میده…
خلاصه کتاب:
من چاوش خان بزرگمهر مردی که به قدرت و بی رحمی معروفه، اعتراف میکنم توی همون نگاه اول با دیدن دستیار بزرگترین رقیبم قلبم لرزید! برای انکار اون حس دست به هرکاری زدم حتی آزارِ اون دختر، اما قدرت عشق بیشتر بود و تنها زمانی متوجه مبتلا شدنم بهش شدم که خیلی دیر شده بود! اون دختر سرکش و لوند باید مال من می شد به هر قیمتی، حتی نابود کردن…. عشقی داغ و رقابت بین دو ابر قدرت… رابطه ای ممنوعه و جنون!
خلاصه کتاب:
داستان من داستان زندگی مریمه... دختری که فقیر زاده شده و فقیر هم بزرگ شده. تنها زاده شده و تنها زندگی میکنه. دست سرنوشت اونو میبره به دنیایی جدید... خیلی جدید... عاشق میشه و عشقش با همه عشقا فرق داره... بامن و مریم همراه باشید... مریم از جنس من و شما دور نیست... از احساساتش دور نباشید... موضوع داستان و حتی برخی دیالوگ ها کاملا واقعی اند.چهره ها هم همینطور. اما اسامی گاه غیر واقعی و گاها حقیقی اند…
خلاصه کتاب:
دختری ساده… بی ریا دارای خانواده ای با وضع مالی متوسط تنها امیدش به بوتیکی است که در ان مشغول به کار است… اما با اتش گرفتن یک باره ی پاساژ بوتیک از بین می رود… لوکیشن: تهران سال: ۱۳۹۶
خلاصه کتاب:
داستان در مورد دو زوجست که در یک آپارتمان و در همسایگی هم زندگی می کنند… دو زوج با زندگی کاملا متفاوت و روحیه هایی که دنیا دنیا با هم فاصله دارند…
خلاصه کتاب:
نازنین، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک به سیل زدگان به منطقه ای در جنوب فرستاده میشود و همه چیز برای او، بعد از آشنایی با رها سلطانی، سروانِ ارتشی که مانندِ او برای کمک به سیل زدگان اعزام شده و همکاریِ پر چالششان تغییر میکند!
خلاصه کتاب:
ارمغان دختر فالگیری که حرص و طمع پول و بیماری مادرش ناخواسته پایش را به میهمانی آقای مظفری باز میکند و در آنجا با حسام مردی زخمخورده و قربانی دست درازی آشنا میشود و بارداری ناخواسته، مشکلاتی را برای او آغاز میکند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اتلانتیس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.