خلاصه کتاب:
پگاه، دختری است مهربان، صاف و ساده، شاد و خودساخته، اما دست تقدیر گاهی او را از لحظه به لحظهی زندگی ناامید میکند. پگاه سعی میکند به جای درگیر کردن خودش با مشکلات، از هر چیزی که ناراحتش میکند فاصله بگیرد، غافل از اینکه همیشه نمیشود از مشکلات دور ماند، به خصوص وقتی پای شروع یک زندگی جدید در میان باشد…
خلاصه کتاب:
مرد من قصه ی ازدواج دو فرهنگ با عقاید مختلفه داستان از زبان سوم شخص روایت میشه تا تمام جزئیات و حالات توصیف بشه اینکه این دو نفر با این همه تناقض می توانند با هم ادامه بدن یا اینکه هر کدام سر از زندگیه قبلیشون در میارن رو باید خودتون بخونین…
خلاصه کتاب:
پسر نوجوان نگاه کوتاهی به صندلی های پر انداخت و درب نرده ای کوچک را بست. به محض فشردن دکمه قرمز رنگ توسط پیرمرد بی حوصله، دستگاه با صدای ناهنجاری شروع به کار کرد. با اوج گرفتن دستگاه، آسمان سرش را بالا گرفت و با جیغ هیجان زده ای چشمانش را بست.صدای جیغش در میان جیغ های هیجان زده اطرافیان گم شد…
خلاصه کتاب:
آزاد یه پسر خشن وعصبی هست که بعداز تولد ازخانوادش جدا شده و به جای برده شده که از اون یه ادم بد اخلاق ساخته یه برادر دو قلو به اسم فرزان داره که عاشق دختر شیرازی بنام مهر ماه هست که به تهران اومده برای تحصیل… ازاد بعد از سال ها برمیگرده به برادرش نزدیک میشه واز فرزان میخواد براش کاری انجام بده…
خلاصه کتاب:
داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری میکنند آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا میشود دختری که مهارتش در تئاتر و بازیگری زبانزد است. در سوی دیگر داستان دیاکو وجود دارد. دیاکویی که نزدیکانش قصد زمین زدن او را دارند، اما با برگشت او به ایران ورق برمیگردد و همه چیز را تغییر میدهد…!
خلاصه کتاب:
شهرزاد دختری ساده و خجالتی، که از بین این همه مرد نشسته توی قلب رئیس سیوپنج سالهش! مردی که جز لوندی هیچ چیز دیگهی زنها براش مهم نیست و این وسط شهرزاد مظلوم غصه ما عجیب روی هورومون های این مرد تاثیر می ذاره وهمین باعث میشه...
خلاصه کتاب:
زیبا با دزدیده شدنش توسط ارسلان پسر خشن و خلافکاری،که هیچ چیزی توی جهان نیست که نتونه به دستش بیاره، زندگیش از اینرو به اون رو میشه. ارسلان از کودکی با یه بیماری بزرگ شده که کلی هم ازش لذت می برم و ببینین که زیبا قصه ما با ورودش به زندگی ارسلان مجبوره که با این شرایط بسازه و جزوی ازش بشه…
خلاصه کتاب:
نیلگون سالها تلاش کرده تا عشق سالهای نوجوانی و جوانی اش را فراموش کند اما یک حادثه آن دو را بعد از هفت سال دوباره بر سر راه هم قرار می دهد و اینبار نیلگون تلاش می کند به خاطر اثبات عاشقی و از طرفی شرایط سخت به وجود آمده در راه پر پیچ و خم حق خواهی با وی هم دست شود راهی که بی شک خالی از خطر و هیجان نیست!
خلاصه کتاب:
_دوغ رو بده من. دست دراز کردم و پارچ را به سمتش گرفتم، توی لیوانش ریخت و یک سره سر کشید. _بالاخره چیکار میکنی؟ _هیچی. _یعنی چی هیچی؟ _یعنی همین هیچی، کی میری دانشگاه؟ _یساعت دیگه. بلند شدم به اتاقش رفتم، کتابهایش پخش زمین بود، همه را روی میزش مرتب چیدم، تختش را مرتب کردم، لباسهایش را آویزان کردم، چشمم به پاکت سیگارش افتاد که مثلا قایم کرده بود. نفس عمیقی کشیدم، شاید هرکسی بود برمیداشت و نصیحتش هم می کرد اما من را چه به نصیحت…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اتلانتیس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.