خلاصه کتاب:
بوفالو، نیویورک: آبشارهای رعدآسا، تیم های ورزشی بزرگ و… لرد خونآشام خائنی که به آرامی عقلش را ازدست می دهد.راجموند گرگر یک خونآشام و ارباب بیچون و چرای نیویورک سیتی است. او مطیع هیچکس بجز ارباب خود نیست.کریستوف،لرد خون آشام تمام شمال شرقی آمریکاست و پایگاهش در بوفالو و نیویورکسیتی است.او خونآشامی پیر است. خیلی پیر.فهمیدنش آسان است چون به آرامی درحال از دست دادن عقلش است. راجموند به وسیله ی اربابش به بوفالو فراخوانده می شود اربابش را غیر قابل دسترس و ضعیف مییابد و میداند که اگر اقدامی انجام نشود قلمرو از هم می پاشد…
خلاصه کتاب:
همه چیز، سیاهی است و سیاهی… به جایی رسیدهای که نه جلوی پایت را، نه پیش رویت را، نه پشت سرت را و نه خودت را میبینی. گام پَسینت میرسد به پوچی و زمین پشت سرت هم… پر از هیچ… پلی نمانده که خرابش نکرده باشی! آدمی نمانده که پسش نزده باشی! و اینجاست که او میآید… هنگامی که من ماندهام و خودم و یک کولهبار درد و تنهایی! من ماندهام و روحی درهم شکسته و روانی از هم پاشیده… و اوست که دم مسیحاییاش، مرا زنده میکند.مردی از تبار گریگور با گذشتهای تاریک…
خلاصه کتاب:
هفت روزِ غمگین، روایت روزهای تلخی از زندگیِ رَستا هست که درست یک هفته مونده به اولین سالگرد ازدواجش، متوجه خیانتی بزرگ از جانب همسرش اشکان میشه خیانتی عجیب و غیر قابل باور که زندگیِ عاشقانهی این دو نفر رو تا پای جدایی میکشونه… موضوع و روایتی متفاوت و پرطرفدار، از شقایق لامعی کاری کرده که با خوندن فقط چند پارت ابتدایی، جذب این داستان بشین…
خلاصه کتاب:
این قصه فقط قصه من نیست…ما چهار نفریم…چهار تا منفی. هیچ احساس مثبتی بینمون وجود نداره و تا حدودی از هم متنفریم. اما منفی در منفی؟ بیاید از اولش شروع کنیم…از اول اول…چهار شخصیت….غرق دنیای خودشون…غرق اهداف خودشون…متنفر از هم…چهار تا شخصیت متفاوت…
خلاصه کتاب:
رای زندگیم تصمیم گرفتند همان هایی که از زندگی هیچ نمی دانستند. قضاوتم کردند. قضاوتی که تمام آینده ام را به آتش کشید. اگر این من،من نیستم،تقصیر تمام کسانی بود که تغییرم دادند. تغییرم دادند و من دنیایشان را در آتش این تغییر که بی تقصیر در تقدریم جای دادند می سوزانم...
خلاصه کتاب:
من هلیا... ملقب به هکر قلب... و تو پسری مرموز... ملقب به هکر ماشین... من دختری که نه عاشق بوده و نه سعی به معشوق شدن داشته... داستان من و تو داستان دو آدمی است پر غرور... باخت از آن من نیست... عشق من تو را به زانو در خواهد آورد... یاد من قدم هایت را سست می کند... و نگاه من دین و ایمانت را به آتش می کشد و تو در خاکستر چشمان من خواهی سوخت... این من نیستم که غرورم را شکسته و اعتراف می کند... رمز قلبت در دستان من است... پس زانو بزن... و در آخر... من دختری که عاشق نمی شوم... ولی وقتی در های قلبم برای تو باز شد تو را هم دیوانه ی خودم میکنم…
خلاصه کتاب:
کینه و نفرت چشمان شهاب را کور کرده و او جز به انتقام از دختری که فقط به جرم محجبه بودن باید عقوبت این کینه را به جای کس دیگر ی پس بدهد. جدالی برای شکستن و نابود کردن اعتقادات… او را به کجا خواهد کشاند….
خلاصه کتاب:
الیسیما سپهری نوجوانی که نفرتش از سر بی مهری هاست و در پس این نفرت، از درونش انتقام فوران میکند. او دنبال یک راه حل است شاید یک ورد که بتواند در عرض سه روز سام را نیست و نابود کند. فقط سه روز سه روز لعنتی… و اما سام کیست؟ یک مرد ویران یا ویرانگر؟ الیسیما مقصر است یا سام؟ چه کسی ویرانگر است و چه کسی ویران شده؟
خلاصه کتاب:
جانا، دختری که چرخ فلک او را ناگزیر میکند تا تن به عقد مردی از جنس ثروت دهد. زندگی به کام او نمیچرخد تا اینکه لب به سیب ممنوعهی شیطان میزند و همان جا دل و قلبش به تسخیر لبان ممنوعهی شیطان زندگیاش در میآید. عشقی ممنوعه، آمیخته به پاکى و گناه، پر از فراز و نشیب و غیر قابل پیشبینی.
خلاصه کتاب:
اسم من آریانا اسپرو هست. من یه دختر معمولی بودم که زندگی معمولی داشتم، تا وقتی که مادرم رفت توی کما، و حالا من تنها امیدشم. اون با شخصی خطرناک معامله ای کرده که در تولد ۱۸ سالگی من سراغ روحش میاد. اما یه راهی واسه نجاتش هست، یه چیزی هست که شاهزاده های جهنم بیشتر از مادرم میخوانش “من،. پس من قول دادم که با یکی از شاهزاده های جهنم ازدواج کنم. قسم خونین خوردم، که یکی از اونا بشم و وارثی برای تاج و تخت بهشون بدم. در هر صورت کسی که دوستش دارم خواهد مرد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اتلانتیس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.