خلاصه کتاب:
کلیدو توی در چرخاندم و به آرامی وارد خونه شدم. بدنم از شدت خستگی یاری نمیکرد. خونه غرق سکوت بود. برقو روشن کردم و به سمت اتاقم روانه شدم اتاق ها در طبقه دوم قراره داشت و اتاق مورد علاقه من اتاق وسطی بود. وارد شدم کوله رو گوشه ای پرتاب کردم. پووووفی کشیدم: عجب روزی بود امروز!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اتلانتیس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.