دانلود رمان بی تار و پود از فاطمه حیدری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دو زوجست که در یک آپارتمان و در همسایگی هم زندگی می کنند… دو زوج با زندگی کاملا متفاوت و روحیه هایی که دنیا دنیا با هم فاصله دارند…
خلاصه رمان بی تار و پود
اولین افطار… اولین چای… اولین دعای عهد… اولین نماز این اخیر فرنچ های سفید ناخنم را پاک میکنم… دهانم را آب میکشم تا یک ماه گناه نکنم. حداقل زبانی… به مدت یک ماه موهایم فقط برای من و کاوه به بازی گرفته می شود. می خواهم در این یک ماه عزیز خدا شوم. میخواهم بدجور خودم را همین خود همیشه ناشکر را در دلش بچپانم.. پنجره را باز میکنم… محله مان مسجد ندارد و من باید با نوای دلم و این صدای مجازی روزه ام را باز کنم… نسیم تابستانی صورتم را قلقلک می دهد… هوا حالا… در این لحظه نافرم دو نفرست… من و خدا… دو نفره تر از این؟ هی میگویند مهمانی… مهمانی…
مهمان هم که می رود خانه دعوت کننده دست خالی که نمی رود.. چشم میبندم… گیپور زیر پرده را در دست فشار می دهم… زمزمه میکنم:دستم پر از گناه… نگاهم پر از امید… چشم باز میکنم… داشتم دعای معروفه را می خواندم… می گفت این دنیا برای دلبستن نیست. این دنیا جای دلبستن نیست… اما من خیلی… خیلی زیاد و باور نکردنی به آدم های دنیایت دلبسته ام… بسته ام… داده ام… باخته ام… از همین امروز می خواهم دوست داشتن ها آرام باشد. معقول باشد… کافی باشد… برای دلم و گذران زندگی ام کافی باشد! بامیه درشتی را سوا می کند و در دهانش می گذارد. انگشتان شهدی اش را
هم میمکد… نگاهش میکنم: امسالم روزه نمیگیری کاوه؟ بی آنکه نگاهم کند چشم به تلوزیون میدوزد. _یه چندتا میذاشتی میبردی واسه علی اینا. چای را دم میکنم و دل به ربنا می دهم… ربنایی که خیلی وقت است از رسانه نمی شنومش اما تو موبایلم ریخته ام تا افطار هزار بار گوشش می دهم. من مثلا دارم خودمو تو دل خدا جا میکنم و آرام و بی صدا می خندم…. آرامشی که از سحر امروز نسوج و سلول سلول مرا فرا گرفته غیر قابل توصیف است… حالم عجیب غریب خوب است… و حس میکنم اینبار خدا برای من کافیست! جواب نمی دهد… بی خودی بی دلیل پیشانی ام را میبوسد… من اینجور جواب دادنت را…