دانلود رمان سوگلی شیخ از شاین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگار دختر ۲۰ ساله ای که سوار ماشین مرد مسن و پولداری میشه تا تیغش بزنه بی خبر از اینکه اون مرد رئیس یک باند مافیا در دبی هست و میشه سوگلیِ شیخ! اما به محض ورود به عمارت عاشق فواد، پسر شیخ میشه و اونا رابطه عاشقانه و پنهانیشون رو شروع میکنن. همه چیز از اونجایی شروع میشه که شیخ وسط ….. نگار و فواد سر میرسه و….
خلاصه رمان سوگلی شیخ
اولش که گزارش و بهش نشون دادم گفت این و باید ببری پیش روانپزشک اما اونقد اصرار کردم که توضیح داد عین همینارو گفت بهم. کلافه از روی تخت بلند شدم! زندگیم فقط هر روز داشت از روز قبل پیچیده تر میشد. نیاز داشتم یکی بیدارم کنه و بگه تموم این اتفاق ها خواب بوده. لعنت بهم که قدر خونه و زندگی و خانوادم رو ندونستم طمع کردم تا اینکه غرق لجن شدم. آسلی- الان میخوای چیکار کنی؟ هیچ کار کاری از دستم بر نمیاد که حتی نمیتونم به روی خودم بیارم که از بیماریش خبر دارم به این آدم هیچ اعتمادی نیست. آسلی- بنظر منم نگو خطرناکه. پوف باشه من میرم یکم بخوابم. آسلی- نه نگار باید غذا بخوری. کوفت بخورم درد بخورم گشنه ام نیست، آسلی ولم کن. آسلی- حداقل بذار یه کیکی چیزی برات درست کنم.
میون در ایستادم و برزخی نگاهش کردم، میخوام بخوابم. –سر تکون داد و عقب نشینی کرد حالم خیلی بد بود اونقدر ذهنم بهم ریخته بود که دلم میخواست از توی سرم مغزم رو در بیارم و زیر پاهام لهش کنم. با زندگیم چیکار کردی فواد؟ به چهرهی برافروخته ی لوکاس خیره شدم کارد میزدی خونش در نمیومد طوری غضبناک به عامر نگاه میکرد که انتظار داشتم هر لحظه بیاد و کتکش بزنه. گرچه عامر هم به همون اندازه عصبانی بود چون از ماجرا خبر نداشت. همین الان باخبر شده بود، لوکاس دست از قدم رو رفتن برداشتن و جلوی عامر ایستاد. کلت کمری رو درست جلوی پای عامر پرتاب کرد. کلت روی زمین افتاده و گرد و خاک بلند کرد. پونصد هزار درهم واسه این آشغال! ها از من گرفتی.
عامر که سرش پایین، و به کلت نگاه میکرد نگاهش رو بالا آورد دست هاش مشت شده بود نمی دونست باید چه جوابی به لوکاس بده چون معمولا این اتفاق نمیفتاد. تحویل محموله ها کاملا به دقت و توسط من انجام میشد. جنسی که تحویل میگرفتم مو لای درزش نمی رفت. بهترین کیفیت هارو داشت. اونوقت یهویی چه اتفاقی افتاده بود که جنس آشغال !تحویل مشتری داده شده بود؟ قطعا عامر برای فهمیدن جواب باید از من سوال میکرد. می دونستم بذر شک توی دلش کاشته شده اما شهامت به زبون آوردنش رو نداره چون توی این دنیا بیشترین چیزی ازش میترسه، ضربه خوردن از جانب منه. لوکاس که سکوت عامر رو دید، خشمگین تر شد توی یه حرکت ناگهانی جلو اومد و مشت محکمی توی صورت عامر کوبید. همون لحظه پنج بادیگاردی که پشت سر من و عامر قرار داشتن اسلحه هاشون رو بیرون کشیده و سمت لوکاس گرفتند من هم اسلحه مو از پشت شلوارم بیرون کشیده و لوکاس رو هدف قرار دادم.