دانلود رمان تصاحب (جلد سوم مجموعه برادران استیل) از هلن هارت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تالون استیل با وجود رازهای سیاه و گذشته ی وحشتناک و تاریکش هنوزم به فکره تصاحب کردن جیده و برای این کار از نشون دادنه سیاهی وجودش ترسی نداره و جیدی که خواستاره این سختی و خشونته… و همه این ها به خاطر عشقیه که هر دوی اون ها به هم دارن. عشقی که باعث شده این مرد خشن و پر از رمز و راز و تاریکی که توی وجودش داره بخواد مرد بهتری باشه.. جید رابرتز همون چشم آبی خوشگل که به مزرعه اشون نقل مکان کرده الان در صدد اینه که عشقش رو با تالون بین تمام مردم علنی کنه. تمام این سال ها از زمان زندانی شدن تالون میگذره اما…
خلاصه رمان تصاحب
نمی خواستم تنها باشم، اما نمی تونستم خودمو به خونه مزرعه برسونم و تا اونجا رانندگی کنم امروز جمعه بود و مارج توی کلاس آشپزی خودش توی شهر بود. من در مورد لری و همچنین در مورد گم شدن کالین ناجور عصبی و دمدمی شده بودم. من مطمئنا همه رابطه ام با کالین تموم شده بود اما نمی خواستم اتفاق بدی برای اون بیفته. اون یک زمانی مردی بود که من اون رو دوست می داشتم، تقریبا تمام عمر خودم رو با اون سپری کرده بودم. بدیهیه که اون از مردی که من فکر می کردم دور شده بود و من دیگه اصلا اون رو نمی شناختم چون اون آدمی نبود که قبلا در موردش فکر می کردم
اما من هنوز هم برای اون مریضی و اون کجا بود؟ تالون مطمئنا هیچ ناراحتی رو آرزو ربطی به ناپدید شدن کالین نداشت اما من می ترسیدم که ممکنه داشته باشه. تالون و برادر هاش مردهای خوبی بودند. اما حتی رایانی که آروم و ملایم هم بود در آخرین برخوردش با کالین به خاطر برانگیختن اون آشفته و عصبی شده بود. بدجوری دلم می خواست تالون رو ببینم اما اون توی خونه بود؟ نمی دونستم. اون دلش می خواست من رو ببینه؟ آخرین باری که با هم بودیم بهم گفته بود که یک چیزی بر سرش اومده و یک اتفاق غیر قابل تصور برای اون افتاده. اون احتمالاً در مورد اتفاقی که موقع حضور اون
توی ارتش تفنگداران دریایی رخ داده بود صحبت می کرد ولی… شاید من بهش گفتم که مهم نیست اتفاقی افتاده، هیچ چیزی در مورد احساس من به اون تغییر نخواهد کرد و این حقیقت صادقانه خدا بود. من برای خودم یک ساندویچ پنیر و گوجه فرنگی درست
کردم و روی مبل راحتی اون رو کشیدم تا اون رو با یک لیوان نوشیدنی بخورم من عشق خودم رو به تالون داده بودم من به اون اعتماد کرده بودم و به اون اعتمادم رو داده بودم به اون اطمینان دادم که احساسات من تغییر نخواهد کرد و مهم نیست که اون چه اسراری رو پنهان کرده. دیگه چیکار می تونستم بکنم؟ تالون باید پیش من می اومد…