دانلود رمان سیاه بازی از مدیا خجسته با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سیاه بازی حکایتی تلفیقی از زندگیِ دو مَرده. هر کدوم درست و نادرستِ خودشون رو قبول دارن و هر کدوم به نحوِ خودشون دنبالِ معنیِ واقعیِ زندگی میگردن! درستِ یکی نادرستِ اون یکی مردونگیِ یکی نامردیِ اون یکیه! براشون مهم نیست. راه و رسم زندگیشون بر پایه ی درست و غلط هاییه که با شخصیتشون عجین شده! سیاه بازی ولی واژه ی کلیدیِ این بازیه! واژه ای که ناخوانده و مرموز با زندگیشون گره خورد و سرنوشت و زندگی خیلی از نزدیکاشون رو تحت شعاع قرار داد !…
خلاصه رمان سیاه بازی
بارانیِ سرمه ای رنگش را از تن خارج کرد و بی حوصله رو به روی فربد نشست. اخم ظریف و معناداری گوشه ی نگاه فربد بود. این نگاه را خوب میشناخت. نگاهی که صدها حرف نگفته با خودش همراه داشت. سرش را تکان داد و بی حوصله گفت: _چیه؟ فربد ابرو بالا انداخت. _حواست هست بدجوری داغون میزنی؟ اصلا شبا میخوابی؟ نمی خوابید.. هزار فکر و خیال و ده هزار دلشوره ی تلنبار شده در مغزِ رو به انفجارش.. مگر ممکن بود خواب و استراحت؟! فنجانِ حاوی نسکافه ی بی کیفیتش را مزمز کرد.
_اوضاع به هم ریخته.. رشته داره از دستم در میره فربد.. زیاد وقت ندارم! فربد طولِ سالن بزرگ را طی کرد و کنارش روی صندلیِ چوبی نشست. _بیا و بیخیالِ این دختره شو.. باور کن با این فقط وقتت تلف میشه! سرش را سردرگم تکان داد. _نمیتونم.. فعلا نمیشه! فربد سکوت کرد و خیره شد به انگشت های دستش که فشارشان روی شقیقه هایش لحظه به لحظه بیشتر میشد. صدای زنگ موبایلش نگاه هر دو را به طرف میزِ رو به رو جلب کرد. جایی که گوشیِ بزرگ و سفید با ویبره ی شدیدی روی شیشه به حرکت در آمده بود!
_جواب نمیدی؟ نگاهی کلافه به گوشی انداخت. بلند شد و گوشی به دست راه بالکن را در پیش گرفت. پرده ی توریِ پشت سرش را کشید و هوای آلوده ی تهران را عمیق نفس کشید. _جانم؟ صدای بغض آلود دخترک در گوشی پیچید و حالش را خرابتر کرد. _خیلی نامردی… دلم برات قد یه عدس شده.. چرا گوشیت و جواب ندادی؟ نرده های سفید بالکن را فشار داد. _عزیزِ دلم.. گفتم شبا زنگ نزن.. نگفتم؟ _چرا گفتی.. ولی چیکار کنم هانی؟ دلم تنگته! میس یو! نفس حبس شده اش را بیرون فرستاد. _به جای اینا از خودت بگو..