دانلود رمان رویا بیدار می شود از M.kh با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خوندیم که رویا از زندان برگشت و تصمیم گرفت از همه معذرت بخواد و طلب بخشش کنه. به ظاهر که همه خواهشش رو مبنی بر بخشیدن، قبول کردن، ولی اصل قضیه چیز دیگه ای بود… برای همین رویا فریب خورد در واقع بقیه هم می خواستن از رویا انتقام بگیرن. بعدش هم که رویا به اصرار خودش برگشت همدان… اونجا دچار یه حمله عصبی شد و…
خلاصه رمان رویا بیدار می شود
چشم هایش آرام آرام باز شـد. بازوی امیر رو سفت چسبیدم، حس می کردم وقتی من رو ببینه سرم رو بگیره و بکوبه به دیوار! امیر آروم توی گوشم زمزمه کرد: تارا… آروم باش. مشکی چشم هاش که توی نگاه آبی ام ثابت شـد، قلبم ریخت ! می تونستم اعتراف کنم که چقدر دلم براش تنگ شده بود… به اندازه ی ۸ سال دل تنگ خواهرم بودم… هفت سال یا شاید بیشتر! خواهری که اونو به هیچ و پوچ باخته بودم. با دیدن نگاه گنگش رو به دکتر گفتم: چی شده؟ دکتر به رویا دقیق شد و گفت: سلام خانم… خوبی؟
رویا نگاه مشکی اش رو ازم گرفت و به دکتر دوخت. آروم، با صدایی که انگار متعلق به رویای سخت و محکم نبود گفت: شما کی هستین؟؟ امیر بی خیال رو به من گفت: مثل اینکه آلزایمر گرفته! لبم رو گزیدم از حرص، این امیر اصلا درک نمی کرد نگران خواهرمم ؟؟ بازوش رو ول کردم و به دکتر نزد یک شـدم و در همون حین گفتم: چی شـده دکتر؟؟ حالش خوبه؟ چرا چیزی یادش نیست؟ دکتر به جای جواب دادن به سوال من رو به رویا گفت: اسمت رو می دونی؟ رویا گنگ تر نگاهمون کرد و گفت: من… اسم من چیه؟
دکتر به سمت امیر برگشت و گفت: میشه باهاتون حرف بزنم؟ امیر البته ای گفت و خواست به همراه دکتر از اتاق خارج بشه که گفتم: چی شد دکتر؟؟ دکتر نگاه سطحی به من کرد و گفت: فعلا که چیزی یادش نیست. امیر نیشخندی زد و با گفتن الحمد لله رفت… به سمت رویا برگشتم که اشکی از گوشه ی چشمم چکید و کنارش نشستم و محکم بغلش کردم… صدایی از درونم گفت: اون زمان که رویا اومده بود پیشـت، نبخشیدیش بغلش نگرفتی! اون خواست تو رو ببوسه که زدی تو گوشش…