دانلود رمان میم مثل مسیح از پریا ایوبی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راجع به دختری به اسم مریان هست که توی شرایطی که هر دختری احتیاج به یک حامی و همدم داره درست همون موقع هست که مادرش و بر اثر بیماری سرطان از دست میده شرایط خانوادگی که هر روز بهش فشار میاره و اون رو… مسیح، برادر دوست مریان، که عاشق شغل و رشته اش بوده اما به دلایلی باید با شغلی که سال ها براش زحمت کشیده خداحافظی کنه و… و شخصیت میانی داستان یعنی (رها) به دلایلی زندگی خودش رو برای مریان تعریف میکنه…
خلاصه رمان میم مثل مسیح
کوله امو روی دوشم انداختمو بی حرف وارد خونه شدم همین که وارد شدم با دیدن یه خانوم و دوتا اقا که تا حالا ندیده بودمشون از تعجب ابروهام رفت بالا، زیر لب سلامی کردم که با حرف سمیه، سرجام خشکم زد: -سمیه: سلام عزیزم، خسته نباشی، چه زود اومدی. متعجب نگاهش کردم و به پام اشاره کردم. سمیه: بمیرم الهی، برو استراحت کن عزیزم. واقعا تعجب اور بود که سمیه اینطوری اونم با من حرف بزنه به بقیه نگاه کردم مردی جوان تر با کت شلوار سرمه ای کنار مردی دیگه نشسته بود و زل زده بود به من، اخمی از این نگاه خیره اش ما بین
ابروهام نشست و با ببخشیدی، رومو گرفتمو سمت اتاقم رفتم، اتاقی که شاهده، شاهد تمام گریه ها و غم ها و زجر های من، تنها همدمی که فقط گوش میده و حرف نمیزنه، اعتراض نمیکنه، زخم زبان نمیزنه… مسیح: نمیدونم چرا از این پسره چی بود اسمش، اها سعیدی… خوشم نمیومد وقتی می دیدم چطور دور و ور مریان میپلکه ناخداگاه اخم می کردم همون لحظه ها هم هی به خودم گوش زد می کردم که: به تو چه ربطی داره زندگی خودشونه اما نمی دونم که چه نیروییه که نمیزاره. بیخیال باشم، وقتی که به سعیدی گفتم مگه دکتری،
یک لحظه کنترل زبانمو از دست دادم و نمی دونم چرا این حرفو زدم اما حس میکنم از این پسراست که یه دختر ساده رو گیر اورده باشه و میخواد گولش بزنه، از چهره مریان کاملا واضح میشد دید که پاش واقعا درد داره و اذیتش میکنه. خودم هم این جو رو دوست نداشتم و اذیتم می کرد، وقتی که به مریان نگاه
کردم، که چشمشو روی هم فشرد، انگار بهونه ای برای خلاصی از این جمع پیدا کرده باشم دستمو داخل جیبم بردمو گوشیمو دم گوشم گذاشتم که مثلا قرار کاری پیش اومده، واقعیت این بود که می خواستم هم اون دختر چشم ابی رو برسونم….
