دانلود رمان شاید تلخ شاید شیرین از noloufar1999 با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه دختر… دختری مثل همه ی ماها… از جنس سنگ اما از درون شیشه… سختی و رنج کشیده… شخصیت شیطونش به غروری غیر قابل شکست تبدیل شده… متنفر از جنس مخالف… ولی نفرت و بی زاریش حالا حالاها از بین نمیره… تا اینکه مجبور به انجام کاری میشه… یعنی اونم می تونه مثل همه عاشق بشه و عشق رو تجربه کنه؟؟ می تونه نفرتش رو از بین ببره؟؟…
خلاصه رمان شاید تلخ شاید شیرین
وقتی از دوچرخه سواری برگشتیم بچه ها پیشنهاد دادن که بریم رستوران همیشگی…. -آخه اینجوری بریم؟ میشا: مگه چشه… لباس ورزشیه دیگه…. شمیم: راست میگه… والله از پسرا که بهتریم… یه شلوار می پوشن که آدم تا زانوشونو می بینه… اینو خدایی راست می گفت… یه خورده فک کردم دیدم همچین تیپمون بدم نیست… یه شلوار ورزشیه مارک گپ پوشیده بودم با بلیز سفیده مارک شلوارم، کلاه شال گردنه مشکی، کتونی های مشکی، یه بافت مشکی خوشگل رو لباسم پوشیده بودم که از جلو بسته میشد.. بچه ها جلوتر از من وارده رستوران شدن..منم وقتی ماشینو پارک کردم رفتم داخل….
تا دخترا مثله همیشه داشتن چشم چرونی می کردن… باز دارین می خورینشون که… دیدم اهمیت ندادن… -میشا تو دیگه چرا؟ بابات یه وقت بیاد اینجا تو رو توی این وضع ببینه جلوی بقیه خجالت زده میشه با این دخترش؟ میشا: ایشششششششششش حالا توام… بابام رفته مسافرت… -عجب رویی داری… میشا: همینه که هست… اونا غذا سفارش دادنو منم اسپرسو مثله همیشه… همش مسخرم می کردن می گفتن: تو دور از آدمیزادی… غذا نمی خوری… یه لحظه فک کردم دره ماشینو نبستم… بلند شدم و داشتم به طرفه ورودی می رفتم که یکی از پشت اسممو صدا زد: -یاسی… برگشتم طرفش…
یه لحظه کپ کردم… به حدی شکه شده بودم که نمی تونستم حتی تکون بخورم… باورم نمی شد واقعیه… از ته قلبم خوشحال بودم… کسی برگشته بود که بهش خیلی بهش احتیاج داشتم… با حرفاش بهم آرامش می داد… اونم داشت با خنده به من نگاه می کرد… یه نگاه به پشت سرش انداختم که دیگه واقعا شکه شدم… قلبم واینستاده خوبه… دو تا شوک با هم…یعنی به معنای واقعیه کلمه کپ کرده بودم….. مهراد کی برگشته بود… حالا این به کنار اون پسرایی که فک می کردم صداشون آشناست اینجا بودن … یعنی اینا همونایی بودن که دفعه ی قبل اومده بودیم اینجا، شمیم و میشا روشون قفل کرده بودن…..؟