دانلود رمان دلقک از صبا مرادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چهل روز از آن روزِ اول می گذرد… چهل روز پیش را یادت هست ویهان؟! آخ ببخشید، ویهان نه آرش، آرش بودی هان؟درست می گویم؟! چهل روز است که من مدام با خودم تکرار می کنم چرا؟… شاید ندانی اما، بی جوابی برایِ بعضی چرا ها خیلی می تواند کشنده باشد! چهل روز است که من لب از لب باز نکرده ام نه اینکه نتوانم نه! گمان می کنم بعضی وقت ها کلمات بی ارزش می شوند وقتی که به بزرگیِ رنجی که بر شانه هایت سنگینی می کند فکر می کنی!
خلاصه رمان دلقک
– از همین الان میگم که درست رفتار می کنین… بلند نمی خندین… به پسرا تیکه نمیندازین… کرم هم نمی ریزین! گوشهی لبم را دست کشیدم و تیکه ی آخرش را مطمئن بودم که سارا منظور مستقیمش با من است.دستم را روی بازویش گذاشتم تا بلکه به سمتم برگردد و آرام گفتم با من که نبودی؟ چشم غره ای به سمتم رفت و گفت: چرا اتفاقات با خود خودت بودم. لب هایم را الکی برایش آویزان کردم که اخم هایش بیشتر توی هم گره خورد. این سارا، سارای یک ماه پیش نبود… کلافه و عصبی و کمی هم پرت و بی حواس بود هر از گاهی. آرام توی گوشش پچ زدم: صبحی رفتی آزمایش.. ساعت هشت؟ با سر تصدیق کرد که من بازویش را مثلا به
نشانه ی همدلی فشردم… صدای راحله آمد. تا کی قراره دم شرکت، به لنگه پا بمونیم؟ بعد رو به سارا کرد: خب بریم بشینیم… قرار نیست صندلی ها رو گاز بگیریم که… اه. سارا با گفتن بریم بالا، همزمان برایش چشم غره رفت و او بی ربط دوباره گفت: جای ملیحه خالیه… وای خدا… چشم هایم را چپکی کردم و دکمه ی آسانسور را فشردم… جای ملیحه، هیچ هم خالی نبود، با دوستان گل و بلبلش، به تفریح و خوش گذرانی رفته بود… وای شوهر پولدار کجایی.. آسانسور که ایستاد گله ای وارد شدیم… پهلویم محکم به دیواره های آسانسور اصابت کرد
آخم در آمد و روبه راحله پر غیظ غریدم هوی چه خبرته؟! چشمانش را چپکی کرد و گفت، هوش به خودم! جوابش را ندادم و طبق حرفِ سارا، طبقه ی سوم را فشردم… کمی پهلویم را مالیدم و در دل، دوباره به فحش بستمش… هم خودش و هم آن دوست سیاستمدار احمقش، همراه با آن شوهر هالواش که دم به دقیقه برایش پول می فرستاد. ما هیچ، ما فقط نگاه! خدایا مدیونی اگر فکر کنی که از حسادت در حال تلف شدن هستم اینجانب با اینکه شوهر ملیحه ظاهر آنچنان جذابی نداشت، و در فاصله ی نزدیک آدم را به بالا آوردن محتویات معده اش ترغیب میکرد اما این موضوع چه اهمیتی داشت واقعا؟!