دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazdeh_koochool با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه مرد هفتاد ساله پولدار به اسم زرنگار که دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختر دومش ،کیمیا ، مجرده که عاشق استاد نخبه دانشگاهشون به نام طاهاست. کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه و از ایران میره. زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا را که خودش عاشق پسرخالش به اسم امیر رامجبور میکنه باهاش ازدواج کنه و تو خونه ش به عنوان خدمتکار کار کنه…
خلاصه رمان طلاهای این شهر ارزانند
دست هایم را قالب وارانه عقب جلو میبردم و میان زانوهایی که از هم سوا شده بودند گاهی نگه شان میداشتم و چه کسی باورش میشد بعد از سه سال و اندی من آسوده خیال میان حیاط خانه آقاجان نشسته باشم. وقتی رفتی… و حضورش کنارم نشست و بوی ادوکلن خاصی نداشت هیچگاه… هرچه به دستش می آمد خالی می کرد روی تنش. -میدونی یهو از سفر برگردی ببینی همه چیزتو پر دادن رفته یعنی چی؟ و من حرکات دستم را دنبال می کردم. – این یارویی که باهاته کیته؟ و چقدر گوشه های انگشتان
کشیده ام چروک خورده بود. -سه سالم با یه قاب عکس سر شده… تو چجور سر کردی؟ از این احساساتی حرف زدن هایش دلخوشی های کودکانه ای داشتم آن روزها، طاها که دم به دقیقه تمسخر می کرد و می گفت تنها به درد مخ زنی می خورد و بس و همه ی نگاه های او روی من بود. -مامان میگه نباید به مال مردم چشم داشت، منی که میدونم دل این مال مردم با منه چه کنم؟ و همه ی این سه سال و اندی را گذراندم و به اینجا رسیدم و قلبم طپشی نداشت. -توی اون خونه خیلیا رو دارم، خاله سوسن چشم به راهمه،
هی به کیان گفتم بی خیال… مرده و زنده ی من که واسه این جماعت فرقی نداشت… من همونجا عزاداری میکنم ولی چه کنم که دلرحمه، فکر میکنه من هم مثه خودش وابستگی هام زیادن، نمیدونه که عشق من به این خونواده زنجیر پاره کرده، خیلی وقتا دلم واسه خاله نسرین تنگ میشه، واسه دستپختش، واسه طاها که دلم پر میزنه، من و طاها دل بسته این خونه نبودیم و نشدیم. و حس خیرگی هایش روی نیم رخم را از برم. – من کجای زندگیتم؟ – تو یه آدمی تو گذشته ، شبت بخیر. و قرار بود تن بیارامم روی تشک قدیمی تختم…