دانلود رمان واهی از زهرا ثقفی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سوفیا زن جوان و مستقلیه که با پسرش زندگی میکنه. هشت سال پیش زمانی که قرار بوده سوفیا و همسرش از ایران برن، چند ساعت مونده به پرواز خیلی ناگهانی همسر سوفیا ناپدید میشه بدون اینکه بدونه زنش بارداره. حالا بعد از گذشت هشت سال، پیمان، همسر سابق سوفیا برمیگرده و خیلی اتفاقی دوباره سر راه سوفیا قرار میگیره. یه مردی که دیگه شوهر سوفیا نیست، اما پدر پسرشه، پسری که هیچ وقت پدرش رو ندیده اما حالا قراره ورق برگرده…
خلاصه رمان واهی
صدای هق هق های فرزان که به …..که ای ریز تبدیل شده بود، از حافظه ام پاک نمی شود. من امروز در ظاهر نگرانترین مادر دنیا، بزرگ ترین ظلم را به فرزندم کردم و عمیق ترین حسرت زندگی را به دلش نشاندم. سینی چای را برمیدارم و با همان چهره ی گرفته و درهم از آشپزخانه خارج می شوم. نگاهی به هال و در باز اتاق فرزان می اندازم. از خودم بدم می آید که التماس های فرزان و اصرار مقیمی، نتوانست ذره ای از ترسم کم کند. نتوانست قلب لعنتی ام را آرام و مجابم کند فرزان به باشگاه برگردد. ساعتی پیش بعد از مقاومت های شدید من، مقیمی ما را به خانه رساند و فرزان را به اتاقش برد.
فرزانی که به شدت از من فراری است. پسرم بعد از ماه ها تلاش، بعد از مدت ها انتظار برای مسابقه ی محبوبش در تیم موردعلاقه اش، از بازی محروم شد و من مقصر اصلی این اتفاق هستم. منی که هنوز نتوانسته ام هضم کنم چرا بعد از هشت سال یک باره باید سر و کله ی پیمان پیدا شود! آن هم امروز و این لحظه! با فکر به آن لحظه، تمام بدنم میلرزد و گلویم سنگین می شود. شبیه سوفیای هشت سال پیش شده ام! شبیه همان آدم ضعیف و ترسو. سینی چای را روی میز جلوی کاناپه می گذارم و خودم روی یکی از کاناپه های دو نفره مینشینم. آرنجم را روی دسته ی کاناپه می گذارم و بی حواس،
با دندان پوست کنار انگشتم را به بازی میگیرم. آنقدر درگیر سونامی بی موقع زندگی ام شده ام که فراموش کرده ام نگران رویا بودم و هنوز از او بی خبرم. نمیفهمم مقیمی کی مقابلم مینشیند. وقتی متوجه ی او می شوم که به جلو خم شده است، یکی از فنجان های چای را برداشته و دست دیگرش را جلوی صورتم تکان می دهد. در جایم تکان میخورم. زبانم را روی لب های خشک شده ام می کشم و صاف مینشینم. _خوبی؟ کوتاه و آهسته جواب می دهم: _ممنون . به پشتی کاناپه تکیه میزند و پا روی پا می اندازد. با خودم فکر می کنم چه بد که در اولین برخوردهایم مقابل این مرد، تا این حد از خودم ضعف نشان داده ام…