خلاصه کتاب:
در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم آنجا که دختری جوان بودم پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم دختری که توانست با قدرت عشق خاطرهها را زنده کند. ما عاشق بودیم، ما نشانکرده بودیم اما یک حرکت اشتباه، یک لغزش کوچک، یک پرواز از آسمان دلتنگی تو، همهچیز را تغییر داد.
خلاصه کتاب:
آزاد یه پسر خشن وعصبی هست که بعداز تولد ازخانوادش جدا شده و به جای برده شده که از اون یه ادم بد اخلاق ساخته یه برادر دو قلو به اسم فرزان داره که عاشق دختر شیرازی بنام مهر ماه هست که به تهران اومده برای تحصیل… ازاد بعد از سال ها برمیگرده به برادرش نزدیک میشه واز فرزان میخواد براش کاری انجام بده…
خلاصه کتاب:
چهل روز از آن روزِ اول می گذرد… چهل روز پیش را یادت هست ویهان؟! آخ ببخشید، ویهان نه آرش، آرش بودی هان؟درست می گویم؟! چهل روز است که من مدام با خودم تکرار می کنم چرا؟… شاید ندانی اما، بی جوابی برایِ بعضی چرا ها خیلی می تواند کشنده باشد! چهل روز است که من لب از لب باز نکرده ام نه اینکه نتوانم نه! گمان می کنم بعضی وقت ها کلمات بی ارزش می شوند وقتی که به بزرگیِ رنجی که بر شانه هایت سنگینی می کند فکر می کنی!
خلاصه کتاب:
ترمه، از خانوادهی خود و طایفهای که برای بُریدن سرش متفق القول شده و بر سر کشتن او تاس انداخته بودند، میگریزد اما پس از سالها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می پندارند، با هویتی جدید و چهره ای ناشناس به شهر آباء و اجدادی اش باز میگردد تا تهمت ها و افتراهای مردم را از نام قبلی اش پاک کند که درست در بدو ورودش، با خواستگاریِ تکپسر حاجفتاح زرمهر، مواجه میشود. مَردی که در روزهای دور، یکی از داوطلبان بُریدن سرش بود...
خلاصه کتاب:
چشم هایم را کمی باز کردم. از همان باریکه ی بین پلک هایم، جز آسمان بدون اَبر چیز دیگری ندیدم. لمسِ شن های گرم بین انگشتانم، باعث شد به یاد آورم از دیروز در کویر بوده ام. پلک های سنگین و خسته ام باز روی هم افتاد. به آرامی نفس کشیدم و سعی کر دم موقعیتی که در آن هستم را بفهمم. دلیل دراز کشیدن روی شن های کویر، برایم مشخص نبود. هیچ ایده ای نداشتم. سعی کردم اتفاق های شب گذشته را به یاد آورم…
خلاصه کتاب:
نقاشی را دوست دارم، گلها را درون گلدان میکشم، نمک را در نمکدان میکشم، ماهی را در ژرفای دریا میکشم، آب را در حوض میکشم، ماه را در شب میکشم، عروسک را در دست سارا میکشم، پدر را پشت در، با دستی پر میکشم، خنده را بر چهرهی تو میکشم، عشق را در سینهی تو میکشم، دستم را در دست تو میکشم، من نقاشی را دوست دارم ولی... درد را هم با عشق میکشم تا روزی که... آرامآرام پر بکشم!
خلاصه کتاب:
داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری میکنند آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا میشود دختری که مهارتش در تئاتر و بازیگری زبانزد است. در سوی دیگر داستان دیاکو وجود دارد. دیاکویی که نزدیکانش قصد زمین زدن او را دارند، اما با برگشت او به ایران ورق برمیگردد و همه چیز را تغییر میدهد…!
خلاصه کتاب:
پسری به اسم داروین پسر داستانمون رو خانوادش اصلا قبولش ندارن… در یک شب سرنوشتش عوض میشه…. تو عمارت مهمونی بزرگ برگزار می شه داروین که ۱۵سالش بوده حالش بد میشه… صبح که پا میشه میبینه تو تخت خواهرشه اونا می گن که به خواهرش دست درازی کرده… پسر قصمون رو از خونه می ندازن بیرون اما… داروین با تمام این سختی ها و رنج ها بزرگ می شه، میشه بزرگترین تاجر ایران داروین ما میشه… شیطان، شیطانی که عاشق میشه، عاشق دختری که داره به زور باباش با پسر عموش ازدواج می کنه، داروین ما بی کار نمی مونه از جلوی آرایشگاه دختر داستان می دزده، حالاباید شیطان میتونه قلب شیطون ترین دختر دنیارو به دست بیاره…
خلاصه کتاب:
مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و... دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره... دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر و همکاری اجباری ای که بینشون شکل میگیره، نمیتونه رازش رو مخفی نگه داره... پای نامی به کارگاه مجسمه سازی دوران باز میشه اما همکاری و دوستیش با مهری رو از اون مخفی نگه میداره تا اینکه....
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " اتلانتیس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.