دانلود رمان زندگی خصوصی یک زن از زینب ایلخانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه دلدادگی امیر حسین و ارغوان که با رفتن ناگهانی و بی خبر امیر حسین ارغوان میماند و دلتنگی و که با زخم زبون ها باید کنار بیاید. با همون خودکار واسم این شعر رو نوشتی؟ واسه من نوشتى؟! هنوز ارغوانت بودم؟ میگن دیگه هیچى مثل قبل نیست… میگن امیرحسین عوض شده، همه چیش فرق کرده! میگن ایران نیستی… بعضى وقت ها که با یه شماره ناشناس شمارهت رو میگیرم، وقتی میبینم ماه هاست این خط اعلام خاموشی میکنه باورم میشه همه چیز خاموش شده!
خلاصه رمان زندگی خصوصی یک زن
دلتنگم. نمیدونم بار چندمه که ستم میره روی دکمه پخش و این قطعه دلتنگ تر میشم! چه مرضی گرفتم؟ مثل بعضی وقت ها که خون خشک شده زخم چند روز پیش رو میکنی و زخم دوباره جون میگیره و خون تازه ازش میزنه بیرون و زخم یه بار دیگه میسوزه، همون حالم! نمیخوام این زخم بسته شه. من هرچی از تو بمونه رو میخوام! نباید بذارم از بین بره! حتی اگه اون چیز، زخم یه دل تنگ باشه! کارم از دلتنگی گذشته، اینقد دلم مچاله شده که حس میکنم به جون خودش افتاده و داره خودش، خودش رو تجزیه میکنه! دلتنگم! حتی دلتنگ صدای زنی که مدام بهم میگه در دسترسم نیستی و
هی یادآوری میکنه چقدر دستم کوتاهه از دنیام که تو باشی… اما دنیای بیرحمم! از وقتی حاجت نگرفتم، رو برگردوندم از همون تلاش های نصفه و نیمه. شماره ات رو از گوشی پاک کردم. میدونم به این راحتی از حافظه م پاک نمیشه و دارم خود رو گول میزنم مثل کاری که تو با من کردی… رسیدم به جایی که حتی شک دارم چیا بینمون واقعی بود! یه روز صبح بود، همون بار که بهم گفتی خیلی خیلی ساله صبر کردی بزرگ شم! بزرگ شیم تا بیای بگی “دختر عمو میخوامت !” آره اون روز هم صبح بود، کنکور آزمایشی داشتم. توی راه مدرسه بودم و داشتم به درصدهای احتمالی آزمون فکر می کردم.
یه درصد هم فکر نمی کردم پسر حاجی با اون ماشین نو و سفیدش قراره امروز صبح سر راهم ظاهر شه و کل حساب کتاب و آمار و احتمال دنیامو بهم بریزه! یه پیرهن سفید اسپرت تنت بود با یه شلوار جین ساده. من حتى میتونم بگم آستین پیرهنت رو چند بار تا زده بودی! موهات کوتاه بود، اما همون موهای کوتاه هم یه جور با سلیقه بالا زده بودی. همون ساعتت دستت بود که سال بعد، توی جاده وقتی رفتی وضو دستشویی مسجد بین راه جا گذاشتی هیچوقت دیگه پیداش نکردیم. همون که با بغض گفتم: -من اون ساعتت رو دوست داشتم امیرحسین! باید بیشتر مواظبش می بودی…