دانلود رمان حسی به رنگ سبز از جنس آسمان از شادی منعم با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با دقت به در اتاق زل زده بودم …نفر اول …دوم …سوم…چهارم… نگاهم روی نفر چهارم خشک شد .مرد قد بلند ی که چشمان سبزش از همانجا هم مرا جذب کرد.موهایش مثل همان وقت ها کوتاه بود و پریشان رها شده بود و میلم برای فرو کردن دستانم میان آنها تشدید می کرد. کمی لاغر شده بود اما نه به قدری که غصه بخورم.با دقت مشغول بررسی اشخاص پشت کابین بود تا عاقبت رسید به من و نگاهش رویم ثابت شد .متعجب بود و شک زده .باور نمی کرد کسی که روبرویش ایستاده من باشم…
خلاصه رمان حسی به رنگ سبز از جنس آسمان
صدای گوش خراش در و به دنبالش صدای زیر دختر جوانی که با اصرار ادعا می کرد خطایی مرتکب نشده است باعث شد ذهنم هشیار شود و سرم را از روی زانوانی که داخل شکمم جمع کرده بودم بلند کنم. با گنگی نگاهی به اطرافم و چند زن دیگر که هر کدام در گوشه ای نشسته یودند انداختم. کجا بودم؟ سعی کردم عقب گرد کنم و فکرم را متمرکز. گویا ذهنم با همه توانش سعی در پس زدن حقیقت داشت…
اما مگر میشد آنچه را که اتفاق افتاده بود فراموش کرد. مگر این عذاب وجدان لعنتی لحظه ای رهایم می کرد؟ مگر آن تصور شوم لحظه ای از جلوی چشمانم محو می شد؟ دستان لرزانم را که دور زانوانم قفل شده بود بالا آوردم و نگاهم را به آن ها دوختم. در نور کم رنگ آن اتاق سرد و نمور که بوی مرگ و خفقان می داد هم می توانستم لکه های قرمز پر رنگی که جای جای دستانم را پر کرده بودند تشخیص دهم. پوزخند تلخی به خودم و حال و روزم زدم…