دانلود رمان تمساح خونی یک آکواریوم را بلعید از نگار_قاف با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
-من خیلی بیرحمم مهرزاد. اینو به گوشت نرسوندن؟ مهرزاد لبخند زد: -میخوای بیرحم بازی کنیم؟ تا الان دلرحم بودم، ولی میخوام به بازی هیجان بدم. فشار دست هاش رو دور شونههامون بیشتر کرد و گفت: -به خاطر تو، فقط یکی از دخترا رو میبرم. نظرت چیه؟ فراز جوابی نداد. مهرزاد ادامه داد: -یه لطف دیگه هم بهت میکنم. تو بگو کدومو ببرم. چطوره؟ خیلی بهت حال دادما. اصولا با دشمنام انقدر مهربون نیستم. فراز اخم کرده بود. محکم گفت: -ولشون کن مهرزاد! -تازه داره خوش میگذره. -داری بد بازیای رو شروع میکنی….
خلاصه رمان تمساح خونی یک آکواریوم را بلعید
سیگاری روشن کردم تا نسخی همراهم نبرم. جاده خلوت بود و من به این سرعت عادی، عادت نداشتم. خنده ام گرفت. خنده ی کلافه، خنده ی عصبی. کاش باورم میشد که من برای این زندگی ساخته نشدم. وارد فرعی شدم. پیام کیهان رو باز کردم تا آدرس رو چک کنم. انتهای پیام نوشته بود: -رسیدی دم باغ بوق بزن نگهبان درو باز کنه ماشینتو بندازی تو. جلوی در سبز رنگ و رو رفته توقف کردم و تک بوقی زدم. در زود باز شد. شروع به تحلیل کردم. این زود باز شدن سه چیز رو نشون می داد. یا نگهبان خیلی فرز بود، یا تعداد مهمون ها کم بود، یا تعداد ماشین دارها. وارد شدم و با دیدن مردی تپلی که به
جای تکون دادن زبان برای حرف زدن، سرش رو بی حوصله تکون داد، فرضیه ی سوم رو رد کردم. ماشین رو پشت ٢٠۶ سفیدی پارک کردم. مغزم شروع به پردازش کرد. ۴ ماشین پارک بود. پرشیای سهیل رو شناختم. پلاک رو چک کردم، خودش بود. یک ٢٠۶ سفید دیگه پارک بود. ولی ماشین کیهان نبود. پلاک جور در نمیومد. حتما جای دیگه ای پارک کرده بود. پس در واقع ۵ ماشین وجود داشت… ماشین رو خاموش کردم. تیپم رو با خودم مرور کردم. پیراهن مشکی، با آستین های بلند حریر. با قدی که تا نزدیک های زانو می رسید. حتی جوراب شلواری هم پوشیده بودم. احتمالا مناسب بود. عطری برای کاور
کردن بوی سیگار زدم و بالاخره، پیاده شدم. راه رفتن با کفش های پاشنه دار روی سنگ ریزه ها کمی دشوار بود، ولی کفش پاشنه دار عضو جدا نشدنی من بود. تغییرش نمی دادم. حس خوبی که ازش می گرفتم، دوست داشتنی بود. گوش تیز کردم برای شنیدن موزیک. صدای ملایمی به گوش می رسید. به همون سمت حرکت کردم. به در باغ ویلا رسیدم. باید با کفش وارد می شدم؟ کسی اطلاعی نداده بود و من هم کفش اضافه ای نیاورده بودم. اگه فکر می کردن پا برهنه حاضرم وارد شم سخت در اشتباه بودن. کیفم توی یک دستم و ساک کادوییم توی دست دیگه ام بود. داخل شدم. حالا صدای موزیک کمی بلندتر شنیده میشد…