دانلود رمان باید عاشق شد از صدای بی صدا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت میکنن و باهم فرار میکنن.بعداز اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین،پگاه رو مقصر میدونن، پدرش طلاقشو غیابی از مبین میگیره، حالا بعد از مدتی مبین و بیتا برمیگردن و عقد و جشن میگیرن. پگاه دچار افسردگی شدید میشه و با واردشدن به محیط کار سعی میکند همه چیز را فراموش کند، و کمکم احساسی نسبت به رئیسش که یک طراح لباس بنام هست ایجادمیشه اما هادی خیلی هم آدم چشم و گوش بستهای نیست.
خلاصه رمان باید عاشق شد
روزمو خوب شروع کرده بودم، چون دیروز پیش رضا رفته بودم، زنگ زدم و جلسه ی امروز رو کنسل کردم. نگاهی به فیلمی که از سپند گرفته بودم کردم، دلم خواست بذارمش تو صفحه ی اینستاگرامم، من اونقدر درگیر بودم، حتی عکس هام با مبین و بیتا رو پاک نکرده بودم، حتی به ذهنم نرسیده بود، اما بیتا با چه رویی… عکس هاشون رو پاک کردم، و فیلم رو آپلود کردم، من هم انفالوشون نکردم، نه بیتا و نه مبین رو، اما نگاهی به عکس هاشون هم ننداختم. گوشی رو گذاشتم کنار و دفتر طراحیم رو برداشتم تا شروع به کار کنم. عطا مطعمنا شوخی
نداشت که سر یه هفته به صورت کامل باید همه چیز رو تحویل بدم. هرچیزی که می کشیدم مطمعن نبودم، به من توضیحات کار داده شده بود، اما محیط کار، ترکیب های رنگی و دیزاینش رو ندیده بودم، یک روز معمولی توی کلینیک نبود، اگر جنبه ی تبلیغی داشت، باید لباس هاشون حتی از زیر مانتو سفیدکارشون تناسبی با محیط داشت. شماره ی عطا را نداشتم، به سپند پیام دادم تا شماره اش رو برام بفرسته. نمی دونستم باید زنگ بزنم یا پیام بدم. اما حس کردم، تماس گرفتن بهتر باشه، داشتم از اینکه جوابش رو بشنوم ناامید میشدم که صداشو
شنیدم. _بفرمایید. منتظر شنیدن الو بودم! _سلام، خوبین؟ پ… _شناختم، چیزی شده؟ _شمارتون رو از سپند گرفتم، گفتین اگر در مورد کار، سوالی… فکرکنم حوصله اش سر رفت. _خب؟ _من میخوام اون کلینیک رو ببینم، عکس هاشم باشه کافیه، اگر ندارید هماهنگ کنید و ادرس بدید برم از نزدیک ببینم. _حاضرشو تا یه ساعت دیگه میام دنبالت. _نه، نه شما به زحمت نیفتید، هماهنگ کنید کا… _پگاه کار دارم، گفتم حاضرشو، پس حاضرشو. و قطع کرد. و من باز ابلهانه یادم افتاد که یبار مبین عجله داشت بدون گفتن خداحافظی تلفن رو قطع کرده بود…