دانلود رمان شبرنگ دیدگان از شهرزاد قصه گو با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رامین مرشد وکیل پایه یک دادگستری هست که وسط کلنجار رفتن با یه پروندهی جنایی درگیر مسائل و مشکلات خواهر موکلش، شیدا ستوده، میشه! درگیری که راه به احساس رامین پیدا میکنه و این تازه اول ماجراست چون…!
خلاصه رمان شبرنگ دیدگان
او ساکت است و صامت اما کسی از درون داد و فریادها میزند بر سرش: خاک عالم بر سرت که نذاشتی طرف حرفشو بزنه! یارو کارت دعوت فرستاده بود برات که بری توی دفترش وسط حرف زدنش فشنگ بشی و بپری بالا؟ فکر کردی وکیل مملکت دست به سینه منتظر بی شعوری مثل تو نشسته که واست وکالت کنه؟ دیدی چه جوری شرمندَت کرد؟ حالا می مردی ازش معذرت خواهی میکردی لااقل؟ آره می مردی شیدا خانم بی فکر؟ یعنی چه فکرایی پیش خودش کرده فقط خدا می دونه خب حقم داره! مثلا تو بودی میگفتی: «اوه با نماد تمام عیار ادب و شعور عصر معاصر دیدارکردم خوشوقتم و خوشبخت بانو!»
از پشت پنجره ی اتاقش زل میزند به آسمانی که تکلیفش با خودش هم معلوم نیست! آسمان پنج و پانزده دقیقه ی صبح چرا باید تاریک باشد؟ اصلا چرا به این تاریکی می گویند صبح؟ مگر نه اینکه صبح نماد روشناییست وفرصتی برای خورشید تا چراغ روز را نورانی کند؟ اگر به او بود شش به بعد را صبح می نامید. درست از همان جایی که خورشید با تمام قوایش در پهنه ی نیل گون فلک عرض اندام می کند! البته که مهتابِ شب هم ازصدقه ی سر همین خورشید پر سخاوت مهتاب است! حالا شیدا هم فکر می کند ساعت زندگیشان درست روی پنج و پانزده دقیقه است ظلماتی که تا نور فاصله ی چندانی ندارد.
اما باید برای لحظه به لحظه اش بیدار باشی تا وقتی مهتاب جایش را داد به آفتاب تو سر بر بالین جهالت و در خواب غفلت نباشی. روز بدی را سپری کرده بود بد که نه خیلی بد! آن از وکیل گرفتنش آن هم از قرارکاری ای که حاصلش بی قراری بود و بس! بیقراری برای فردا و فرداهای بعدش. اجاره ی لوکس ماهانه ی این آپارتمان زیادی لوکس… مانتو فروشی ای که تمام این سه هفته کرکره اش بالا نیامده بود و قرار بود چه گونه میان انبوه این مشکلات بی سر و ته گم نشود؟ اصلا باید چه می کرد؟ و خانه ای که مردش را از دست بدهد ویرانه ای بیش نیست! اصلا مگر شیدا و مادرش می توانند بدون تکیه گاهی….